جدول جو
جدول جو

معنی وافر نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

وافر نمودن
(فَ بَ تَ)
بسیار کردن، بسیار جلوه دادن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ اَ کَ دَ)
خوار کردن. پست کردن. بی اعتبار کردن. ناچیز کردن، ذلیل کردن. اذلال. اخزاء. استحقار. استصغار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
لازم بودن. لازم به نظر رسیدن:
چه شیوه دارد اندر غمزۀ تو
که خونریزیش واجب مینماید.
عطار.
و رجوع به واجب و واجب کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ بُ دَ)
فراوان بودن. بسیار بودن. کثرت. متوافر بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار نمودن
تصویر کار نمودن
نشان دادن کاری ارائه عملی، کار کردن بعملی پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار